رونق عهد شباب است دگر بُستان رامیرسد مژدهٔ گل بلبل خوشالحان را
ای صبا گر به جوانان چمن باز رَسیخدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را
گر چنین جلوه کند مغبچهٔ بادهفروشخاکروبِ درِ میخانه کنم مژگان را
ای که بر مه کشی از عَنبرِ سارا چوگانمضطربحال مگردان، من سرگردان را
ترسم این قوم که بر دُردکشان میخندنددر سر کار خرابات کنند ایمان را
یار مردان خدا باش که در کشتی نوحهست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
برو از خانهٔ گردون به در و نان مطلبکآن سیهکاسه در آخر بِکُشد مهمان را
هر که را خوابگه آخر مشتی خاک استگو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را
ماه کنعانی من! مسند مصر آنِ تو شدوقت آن است که بدرود کنی زندان را
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولیدام تزویر مکن چون دگران قرآن را